سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» راز سر به مهر اربعین.....

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از بزرگ،

 تهران و شهرهای ابرشهری عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست.

مکه خیلی که باشد می شود یکی دو منطقه ی تهران!

هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر ، سفید پوش و شیک!
در مکه جمع می شوند، می آیند و می روند، می گردند و مروه را تا صفا، صفا می کنند!
 همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می روند، وقوف می کنند
اصطلاحا! شب را می مانند و بعد مشعر و آخر سر منا….
مناسک دارد حج؛ آخر!
 
.......................
 

 

دو میلیون در چند روز ناقابل همه ی شهر را پر می کنند و آداب به جا می آورند.
شهری که چندان بزرگ نیست ؛ مکه…
همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده… هتل های غولی که
آسمان مکه را خراش داده اند و تا چشم کار می کند هتل است.دو میلیون و اندی زائر
 با تمام امکانات و لباس های شیک سفید.
و نمی مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می آورند که از فشار زیاد
 در منا وفات یافته اند؛ همه چیز طبیعی ست گویا….
 
***
کربلا همان یکی دو منطقه هم نیست ؛ به جهت مساحت!
شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است
 و در طواف به دور آن… شاید این بارز‌ترین شباهت میان کربلا و مکه باشد!
 همه چیز رو به سوی حرمین دارند.
تا چندی قبل که صدام حکومت می کرد، خبری نبود! یعنی نمی شد.
 چهل سالی بود که نمی‌شد.
آن قدر که جوان‌‌های آن سال‌ها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند
 و بر دلشان مانده بود داغ این نشدن! جوان های این سال‌ها هم هیچ خاطره ای نداشتند
 از آن‌چه در داستان ها برایشان می گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال….
صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنارهمه ی
مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید.
 سینه به سینه…. اربعین.
داغ پیرترها زنده شد و جوان ترها با دو چشم منتظر تا ببینند آن چه را که در
داستان های مادربزرگ هاشان شنیده بودند.
محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد. کربلا غوغا بود اما؛
همه چشم ها، چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین ؛ یکی از پنج علامت شیعه……
***
هر سال خبرهای ضدو نقیضی به گوش می رسد. یکی می گوید هفت، دیگری ده،
فرماندار کربلا اعلامیه می دهد که دوازده، محلی ها باور ندارند به کم‌تر از پانزده!
دوازده میلیون زائر شیعه ! همه و همه در دو شبانه روز! شب اربعین را سعی می کنند در کربلا باشند
روز اربعین، حشر به پا می کنند و شام اربعین می مانند و فردایش ناگهان شهر خالی می شود.
دوازده میلیون زائر بی هیچ امکاناتی، با لباس های خاکی، شب و روز را در شهر سپری می کنند.
 نه هتلی هست نه اگر هم مسافرخانه ای باشد، این ظرفیت را دارد که زائران حسین (ع) را جای دهد.
کربلا در این چند شب و روز ، شب و روز ندارد؛ نیمه‌های شبش از ظهر گرم ترست؛ از حرارت تن ها.
این سال ها هیچ گزارشی نشده که کسی در فشار اربعین قالب تهی کند؛ بمب می گذارند نامردها؛
خیلی زن ها و بچه ها را می‌کشند اما کسی از فشار و نابه‌سامانی،
از بی برنامه‌گی تلف نشده تا به حال… این جا مدیریت آل سعود نیست که جان بهایی نداشته باشد.
این جا مدیر، حسین(ع) است پس جان اگر شرف یابد، به بهایی بی نهایت خریداری می شود،
 به بهای دیدار ، شهود … شهادت.
از ایران که باشی، با همه ی امکانات هم که عازم باشی، بیست کیلومتری کربلا باید نعلین های امکاناتت را بکنی ،
ماشین را رها کنی، بارها را بسپاری به کسی که با موتوری چیزی برایت بیاورد و جایی تحویل‌ت دهد؛ و پیاده راه بیافتی……
تو این طور هستی وگرنه مردم عراق از بصره، چهارصد کیلومتر را راه می‌آیند. پیاده از موصل می آیند از کرکوک می آیند!
 از همین نجف چهل کیلومتری می‌آیند؛ آن قدر که جاده ی نجف – کربلا متصل راهپیمایی ست سه روز و سه شب!
از ماشین که پیاده می شوی غبار صحرا که به چشمانت عادت می‌کند، مقابل را تا افق،
هیبت های تیره‌ای می بینی که باد قبا و عبا و چادرشان را به بازی گرفته است. سر به عقب که برمی‌گردانی،
تا چشم کار می کند، صورت درهم رفته اما آرام زائران حسین (ع) است و لب هایی که مدام تکان می خورند.
این که می نویسم تا چشم کار می کند را تا نبینی در نمی یابی؛ صحرای عراق، مسطح ست و چشم خیلی خیلی کار می‌کند،
وقتی می نویسم تا چشم کار می کند، حساب کن این را.
توی ایرانی اگر حتی نخواهی هم یک روزی را پیاده در راهی! هر چند خیلی‌ها ترجیح می‌دهند که از نجف تا کربلا را پیاده بروند اما.
***
یک روزی را پیاده ای و چه قیامتی ست این یک روز…
پیرمردی عصا می زند و می ترسد که نرسد….
مادری بچه ی سه ساله اش را سوار جعبه نوشابه ای کرده و با تسمه ای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی،
 و بچه در تکان های جعبه غرق لذت ست…..
دسته ای دیوانگی می کنند گویا…..
یکی حیران مدام مقابل را می نگرد و بعد آستینش را به صورتش می کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می کند
یکی قرآن به دست ، بلند بلند می خواند…
صداها همه گم اند، از بس همهمه است این دوازده میلیون را………
چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می بینی که خود را می کشند تا نکند نرسند؛ فردا را… و یعضی شان یک ماهی زودتر راه می‌افتند…..
گم می کنی هزار بار، نه راه را، که خود را.
هزار بار از خودت منصرف می شوی وقتی می بینی همه از خودشان منصرف شده اند وقتی پا در راه گذاشته اند.
 ذوب می‌شوی در توده ی ملت!
ناگهان برمی گردی! این ها توده ی مردمی کمونیستی نیستند! این ها ملت نیستند. این ها امت ند. امت واحده ی اسلام.
شعار نمی دهم! این را به عینه می بینی. می بینی که قطره ای هستی تنها در دریای امت اسلام.
از خودت منصرف می شوی…
خیلی ایرانی‌ها، از ترس مریضی یا هر چیز دیگری اول مسیر دوری می کنند از چایی‌ها و غذاهای موکب های اعراب
که دوازده میلیون را با یک دسته استکان چای می دهند!!! و حتی نمی شورندشان!
اما وقتی به نیمه رسیدی و منصرف شدی از خودت، می بینی که از هر چیزی بیشتر،
 تمایلت به همان چایی به ظاهر کثیف جوانک عرب است که حالا دیگر نه جوانک است نه عرب…..
منصرف می شوی از خودت؛ به درون موکب های اعراب می روی
خیلی پیش تر از سراسر سرزمین عراق هیئت های عزاداری -موکب- بار و بنه می بندند و می آیند
 در حاشیه ی اتوبان ها و جاده های منتهی به کربلا، بساط می گسترانند و تا چند روز بعد اربعین هم هستند.
 آن قدر که ده دوازده کیلومتر پایانی اتوبان منتهی به شهر را مانند شهر می کنند از بس کنارهم کنارهم موکب می زنند
و تو دیگر صحرا را نمی بینی… همین موکب ها مدام چای و غذا و قهوه و نذری می دهند
و همه‌ی ساعات روز می‌دهند و به همه می‌دهند و با زور می‌دهند و اگر نخوری اخم می‌کنند
و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده ای برای دل‌داری برادرت مجبوری دوباره و چندباره ناهار بخوری و چون دیگر نمی توانی راه بروی،
 باید چرتی بزنی و همین که می خوابی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی می‌آید سروقتت
و به زور هم که شده ماساژ و مشت و مالت می‌دهد…
و انگشت به حیرت می گزی و می مانی که او در قبیله ی خودش کسی ست برای خودش و حالا تو را مشت و مال می دهد
 و خادمی می کند و احترام می گذارد و تو را زائرالحسین(ع) خطاب می کند…
عربی، عجمی را مشت ومال می دهد و خادمی می کند! مرده ست تمام سنت های جاهلی قدیم و جدید این جا…
نه صحبت از نژاد و خون است –آن طور که در جهان کهن بود- و نه حرف از مال و منصب و جایگاه –
آن گونه که در جهان مدرن امروز هست-. مرده است تمام سنت های جاهلی قدیم و جدید این جا….
از موکب اعرابی که بیرون می آیی تا چشم کار می‌کنی چشم ست و سر و دست ست و پا.
می روی و می روی تا خورشید شرم کند غروب آخرش را و برود توانش را جمع کند تا فردا بر ظهر اربعین بتابد.
به کربلا که می رسی نمی‌دانم برای همه این طور رخ می‌دهد یا نه اما راه حرمین را می فهمی بی تابلو و راهنمایی…..
کربلا؛ همه ی شهر شده مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) و از کیلومتری مانده به حرمین دیگر روضه‌ی منوره ی امام رضا (ع)
مدام مقابل چشمانت هست.
به ندرت می توان درست گام برداشت و متوقف نشد. گاهی برای طی مسافتی صد متری،
یک ساعت سرپایی و در زیر فشاری که گاهی با خودت تصمیم می گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی کند!
راستش خودت هم بدت نمی آید دیگر نروی، همین جا جان دهی.
هر کس را اربعین می بینی، در نگاهش می خوانی که یک آرزو دارد انگار…
که نرود. بماند. تا همیشه.
***
با این وجود اعراب بادیه را که گاهی پانزده روزی را پیاده آمده اند و از خاک صحرا خورده اند و خون دل،
می بینی می‌آیند با کاغذی در دست که زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را در آن با هزار غلط املایی و نگارشی نوشته اند،
شروع می‌کنند با صدای بلند و انگار اعتراض و البته عجز و شوق و مهر و دل؛ شروع می کنند تند و تند خواندن
و تمام که می شود می روند با موج همیشه جاری تا ضریح، به ضریح که می رسند می بوسند
 و نمی مانند و می آیند و می روند بین الحرمین و از دور سلامی به عباس(ع) وفا می کنند
و بعد وارد می شوند و زیارتی مختصر و راهی می شوند به دیارشان!
همه چیز در ساعتی -کم‌تر- رخ می‌دهد و راهی می شوند! پانزده روز خاک صحرا و خون دل ،
ساعتی عرض ارادت و شوق و نیاز و دوباره پانزده روز خاک صحرا و خون دل
و نیروی به قدرتِ یک سال
و آتشی که هرگز خاموش نمی شود.
***
این تمام اربعین حسین است.
و تو که عادت داری به بغل گرفتن ضریح امام رضایت و دردودل کردن از کوچک و بزرگ زندگی ات با او ساعت‌ها، حیران می مانی!
آخر این چه آتشی ست که لهیب‌ش دامن این امت را گرفته است. چه دردی ست که درمان ندارد. چه سودایی ست که پایان ندارد.
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست …….
می مانی از این نمایش عظیم بشری! می مانی از این بزرگ‌ترین اجتماع انسانی روی کره‌ی زمین!
می مانی از آتشی که بعد از هزار و چهارصد سال هر روز گداخته تر است! می مانی ازآن چه دارد در عالم رخ می دهد!
شرمنده می‌شوی از تجربیات اندک‌ت! شرمنده می‌شوی از دنیای کوچکت! شرمنده می شوی از نداریت؛
که دارایی‌ش پنداشته‌ای! شرمنده می‌شوی از این که هستی! هنوز هستی….
همه را دوست داری! دوست داری همه ی عرب ها را در آغوش بگیری و زار زار غریبی امت را گریه کنی!
دوست داری سر به دامن زن های بادیه بگذاری و سیر گریه کنی. دوست داری این امت را…….دوست داری!
***
شب هنگام، کربلای ملتهب داغ روز اربعین، کسی پر نمی زند!
شهر بعد از ده‌ای که روی آرامش ندیده حالا آرام تر از همیشه است.
حالا نوبت آسمان است؛ تا ببارد!
و می بارد و می بارد! آن قدر که زمین را آب بر می دارد! آن قدر که غصه می خوری به حال برادران موکبی‌ ا ت که زیر باران چه می کنند!؟
 آن قدر که ازخودت و مسافرخانه‌ی محقرت شرم‌ت می گیرد.
باران می آید! مگر باران بتواند این آتش را موقتا بخواباند و این داغ را برای امسال هم مهر کند
 تا مگر سالی دیگر و اربعینی دیگر بیاید تا این داغ سر به مهر دوباره سرواکند!
مردم خیلی راحت و خیلی ساده با هم حرف می زنند و اخبار چهل تنی را که در بمب گذاری محله شمالی شهید شده اند،
 رد وبدل می کنند. همه چیز عادی ست. همه می دانند که بعضی از رازها تنها به خون فاش می شوند.
هیچ کس باکی ندارد و تازه آه گرم حسرت زیاد می بینی؛ که چرا من نه!!!؟
***
اربعین راز سربه‌مهری ست که هنوز گویا زمان افشای آن نرسیده است….
اربعین محشر کبرایی ست که هنوز تجربه ی بشر لیاقت حضورش را نیافته است.
اربعین را از قاب تصویر تلویزیون ها و از روزن رسانه ها نمی توان دید!
باید مزه اش کنی تا بفهمی چه می نویسم؟
اربعین …..
اربعین را باید چشید....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یادداشت ثابت - پنج شنبه 102/6/3 :: ساعت 8:5 عصر )

»» جرعه نوش زمزم ولا.....

ایّام « فاطمیه» که می‌رسد، دلهای عاشق و بیقرار، «سرود غم» می‌خواند و منظومه اندوه می‌سراید.
وقتی یک بوستان، خزان زده شود،
وقتی یک گل، پرپر گردد و بلبلی به هجران گل مبتلا شود،
چه می‌ماند؟ جز فصل نالیدن و موسم گریستن؟
فراق فاطمه، تنها علی را داغدار نکرد، بلکه چشم فضیلتها در داغ آن محبوبه پیامبر، خون گریست و دیدگان ارزشها، همواره گریان آن مظلومه تاریخ ماند
.
امروز، اگر آسمانِ دلِ ما هم ابری است، اگر هوای چشمان ما هم به یاد «رنج فاطمه» و «غربت علی»، بارانی است،این، تداوم همان گریستن‌های حسن و حسین علیهم السلام و زینب و کلثوم است.
به عشق زهرا‌علیهاالسلام دلخوشیم و از شهادتش دلخون!
هنوز هم سوالهای ما بی‌پاسخ مانده است.
مگر فاطمه، تنها یادگار حضرت رسالت نبود؟
مگر سینه‌اش، بوسه‌گاه محمّد نبود؟ مگر پیامبر، هر روز هنگام عبور از برابر«خانه فاطمه» به اهل آن خانه سلام نمیداد؟ مگر «مودّت ذی القربی» توصیه قرآن و اجر رسالت رسول نبود؟مگر خداوند، خشم و رضای فاطمه را، خشم و رضای خویش قرار نداد؟
پس چرا آن همه گریه و اشک؟ چرا آن همه بی‌حرمتی به حریم فاطمه؟
و چرا آن همه جفا بر آل مصطفی؟
«ایّام فاطمیه»، مجموعه‌ای از جگرهای سوزان، چشمهای گریان، عزاداران سیه‌‌پوش و عاشقان درد آشناست.
فاطمیّه، «فهرست غم» است، «سند مظلومیت» و « ادّعانامه شیعه» است.
این روزها، ایّام مرور اوراق کتاب رنج زهراست. و هر ورق، شامل چندین « سوگ سروده» و «رنجنامه» است.
خدا را شاکریم که نعمت «غم زهرا» را ارزانی‌مان کرده‌ است.
همنوایی روحهایمان با اندوههای علی و فاطمه، نشان از سیراب شدن جان از «کوثر ولایت» است.
این غم و اشک، نشانه «محبّت» است
. و …
«تا نسوزد دل، نریزد اشک و خون از دیده‌ها».
هر چند ایّام فاطمیه، داغ ما تازه می‌شود، امّا مرور بر این «فهرست غم»، ما را به فاطمه نزدیکتر می‌کند،
جانمان، جرعه نوش «زمزم ولا» می‌شود،
قلبمان شفافیّت زهره زهرا را بهتر لمس می‌کند،
گریه‌ها، شفیع ما می‌گردد، تا در آستان عترت، عزّت یابیم،
قطرات اشک، در سوگ «اهل بیت»، ما را هم اهل این «بیت» می‌کند و مهمان سفره تولّا
.




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 99/10/25 :: ساعت 12:27 عصر )

»» علی بی فاطمه .........

این روزها همه از فاطمه می گویند و من باز هم از علی. این روزها همه دلهایشان را روانه ی بقیع می کنند و  قلم لرزانم باز پرواز می کند به سمت چاههای خشک  کوفه. این روزها همه برای شهادت زهرا نوحه سرایی می کنند و من برای تنهایی علی. این روزها همه شبی را تصور می کنند که علی زهرا را به خاک می سپارد و من شبهایی را میبینم که علی سر بر چاه فرو برده زار می زند. این روزها همه از در و دیوار و پهلوی شکسته حرف می زنند و من باتصور دستهای بسته یک پهلوان آرام آرام می سوزم. این روزها همه از چادر  خاکی میگویند و من ازشمشیری  به دیوار آویزان.دلهای همه این روزها از درد سیلی می سوزد و دل من از درد خجالت وشرمندگی یک مرد.

این روزها زمان شهادت علی است!

            چون علی بی فاطمه دیگر علی نیست.

                                         آری علی با فاطمه علیست




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 99/10/25 :: ساعت 8:24 صبح )

»» تشنه لبان رمضان..........

رمضان در جبهه ها در اوج گرمای تابستان آنهم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژه ای داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه می آمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر می توانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آنها در یک منطقه می ماندند و از مسوول یا فرمانده مربوطه مجوز می گرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار می شدند.

 روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی ازجمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمی شد. سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه سال انجام گرفت.

 شب 19 رمضان در حال و هوای خاصی رزمندگان آماده عملیات می شدند. گرمای شدید باد و توفان شنهای روان و از همه مهم تر نبرد با دشمن آنهم برای کسانی که روزه دار بودند بسیار سخت بود. انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است.

 در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین(ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.


 و چند سطر از عملیات رمضان:

 مانده بودیم وسط میدان مین. همه مجروح بودند و خسته. یه رزمنده ی زخمی چند متر آنطرف تر از من افتاده بود. دست و پایش را روی زمین می کشید. انگار دردش شدید شده بود. با آرنج خودش را کشید جلوتر. کم کم از من دور می شد. فکر کردم می خواهد از میدان مین خارج شود. گفتم: « با این همه درد چرا اینقدر به خودت فشار می آوری؟ » گفت: « چند تا مجروح دیگر آنطرف هستند. من هم چند دقیقه بیشتر زنده نیستم. می خواهم قمقمه ی آبم را برسانم به دست آنها.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 97/3/4 :: ساعت 8:9 عصر )

»» یلدایی غریب

چشمم به در سیاه شد اما نیامدی
زیباترین شکوفه بستان احمدی
گوشم به زنگ و دیده به در، غرق انتظار
خواهند ماند، تا که بگویند آمدی

اگر مُهر انتظار بهار را بر قلبهایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است؛ اینهمه دلواپسی، اینهمه حسرت و اینهمه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم......

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 97/2/12 :: ساعت 10:25 عصر )


   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]